ترانه آزادی

روزمره هایی در باب اجتماع و فرهنگ و ...

ترانه آزادی

روزمره هایی در باب اجتماع و فرهنگ و ...

محکوم

ساعت 4 بامداد است

می دانم که امشب دیگر نوبت من است

می گویند : چیزی نمی خواهی ؟

سیگار می خواهم . سیگار.

می پرسم من چه کرده ام ؟

می گویند : توپرستوی کوچکی که برای خوردن آب به امامزاده آمده بود را سر بریده ای.

 تو محکوم به اعدام شده ای!

چشم بند بوی کافوروعطر زن  می دهد.

طناب را بر گردنم محکم می کنند.

میگویم چشم بندم را ببندید من از بلندی می ترسم.

صدای مهیب رهایی چارپایه را می شنوم.

ساعت 4 بامداد است.

 

ترانه آزادی

امپراطوری خط قرمزها!

اگر این باور را بپذیریم که فرهنگ ردای اجتماع است و همینطور این واقعیت را که حوزه فرهنگ عمومی در تعامل از حوزه های دیگر از جمله حکو مت تاثیر می پذیرد به این نتیجه منطقی می رسیم که بسیاری از بحران های اجتماعی ریشه در سیاستهای حکومت ها دارد .

نمی دانم چند نفر از شما کاریکاتورهای روزنامه ایران را دیده اید! من آنها را دیده ام ! اینهایی را هم که می خواهم بگویم صرفا برداشتهای شخصی خودم است و هیج اصراری بر درست بودن آنها ندارم!

اول آنکه کاریکاتورنوعی نقاشیست که بالذات بار طنز دارد و استریپ های کمیک مانا نیستانی که این جنجال را آفرید چیزی جز چند نقاشی طنز فکر نمی کنم باشد . ولی من فکر می کنم یکی از دردهای ما اینست که به جای آنکه در هر زمینه ای تعریف داشته باشیم ،خط قرمز داریم . این معضل باعث شده که آستانه تحمل تا آنجایی پایین بیاید که راه بر هر زبانی از شوخی و جدی و طنز و واقع و....بسته باشد.

ببینیند ! در همه جای دنیا شوخی اقوام با یکدیگر وجود دارد! انگلیسی ها ،اسکاتلندی ها و ایرلندی ها را به شوخی می گیرند . اروپایی ها ، برای سوئدی ها جک می سازند و .... ولی هیچ تظاهرات و هیچ آتش سوزی و هیچ راهپیمایی وحدتی صورت نمی گیرد زیرا که طرفین می دانند که همه اینها "طنز" است و نه چیزی بیشتر. ولی یک موضوعی برایم بسیار عجیب است چرا ازکسانی که به آنها یاد دادیم که در اعتراض به کاریکاتورهای روزنامه دانمارکی کفن پوش به خیابانها بریزند و از دیوار سفارتخانه بالا بروند و سفارت را به آتش بکشند انتظار داریم  در اعتراض به کاریکاتورهای به زعم خودشان توهین آمیز به قومیت و زبانشان سکوت نمایند و خویشتندار باشند و مدنی رفتار نمایند؟

یک واقعیت روزبروز برایم پر رنگتر میشود : دموکراسی یک جریان و یک روند است نه یک حادثه و اتفاق!

خدا بیامرز عزیز می گفت :
" وقتی تفاله ای بالای لیوان چای بیاید یعنی مهمان می آید"
راست و دروغش پای بقیه.
ولی یادم است که همیشه  مهمان می آمد.
قاشق  را به ته لیوان می برم،
بهم میزنم
غوغایی بر پا میشود
به گرداب لیوان خیره میشوم
و به تفاله های سر گردان
اما لحظه ای بعد ،آرامش.
به سطح لیوان نگاه می کنم،
هیچ تفاله ای بالا نیست.