ترانه آزادی

روزمره هایی در باب اجتماع و فرهنگ و ...

ترانه آزادی

روزمره هایی در باب اجتماع و فرهنگ و ...

سایه

کمی به 9 شب مانده ... سرما تا بن استخوان نفوذ می کند . چراغ قرمز است...98..97..96... پیرزن اسفند به دست میان ماشینها می گردد ...با صورتی چروک پلیسه  شده. به ماشین تو نزدیک می شود و قوطی سیاه شده ای را که دود اسفند از آن بلند می شود را در هوا می چرخاند... با پشت دست به شیشه می کوبد . دست می کنی و پول خرد ها را بیرون می آوری ...شیشه را که پایین می کشی سرمای سوز ناک یک طرف صورتت را شلاق می زند. پیرزن دعا می کند .

چراغ سبز شده است ، این را نه از رنگ چراغ که از صدای ممتد بوق ماشینها می شود فهمید . دنده را هنوز به 2 نر سانده ای که باز هم باید ترمز کنی ، اینبار راه بندان . دختری 2 متر جلوتر از تو حاشیه خیابان ایستاده است.با حرکت همزمان دست و سر مسیر خیابان را نشان می دهد . نگاهش می کنی . کلاهی شبیه نقاشها به سر  دارد با کت قهوه ای . حرکت اتومبیل جلو تو را درست به نزدیک او می رساند . درجلو را باز می کند و سوار می شود . سلام می کند . جواب می دهی و همزمان روزنامه و کیف را به صندلی عقب میندازی . می گویی: من مسافر کش نیستم. .

"شرمنده . ولی من داشتم آلاسکا می شدم."

راست می گوید . صورتش از سرما زرد شده .دستانش را  ها  می کند . تو به او نگاه می کنی ولی او بی تفاوت و عادی به جلو نگاه می کند .

 برف ریز ریز  می بارد.

طوری رفتار می کند که گویی سالهاست تو را می شناسد . اندکی که گرم می شود می گوید: " اینو میشه زیاد کنی ؟" قبل از اینکه تو اینکار را کنی خودش صدای ضبط را بالا می برد.

" دیگه این قوزک پا یاری رفتن نداره

لبای خشکیدم حرفی واسه گفتن نداره

چشای همیشه گریون آخه شستن نداره

تن سردم دیگه جایی برا خفتن نداره"

 

صدایش را شبیه فریدون می کند و با او می خواند . نگاهش می کنم . خون زیر پوست صورتش آمده . صورتش زیر چراغهای کنار خیابان مرتب روشن و تاریک می شود . پوست سفید، با چشمهای گرد . انگار که تازه متوجه حضور ت شده باشد نگاهت می کند .می گوید : " خب ، خوشتیپ کلاس چندمی ؟"  لحنی روستایی به صدایت می دهی و می گویی : " کلاس پنجیم حاج خانِم" بلند می خندد.

-          سیگار که داری؟

می گویی " سیقار؟ نا والاه ! چیز دیگی بیخوای داریما: تیراک ، هریون ، اچس ، شوشا ....نه ایستر سن؟"

باز می خندد . زیپ کیفش را باز می کند پاکت سیگارش را بیرون می آورد . سیگار سیما !.میگویی :" ختمیا ، می خواستی سیگار هم مارو تلکه کنی "

-          می کشی؟ روشن کنم ؟

جواب نمی دهی . ولی روشن می کند . سیگار را به دستت می دهد ، با اولین بازدم همه ی ماشین را دود پر می کند . می پرسی : " خب ، خانوم شما معمولا روزی چند بار سردتون می شه که مجبورید سوار ماشین بقیه شید؟"

سرش را برمی گرداند که جواب دهد ، 3 کلمه ی اولش با دود سیگار همراه است.

" اوی! یعنی می خوای بگی ما اونکاره ایم؟ "

می پرسی حالا خداییش چی کاره ای؟

می گوید " تو خیاطی زنونه کار می کنم " و پک عمیقی به سیگار می زند.

-          یعنی خیاطی؟

فوری جواب می دهد:

-          نه بابا ، فعلا شاگردم ، یعنی نه که شاگرده شاگرد ها! ولی خب نیمچه شاگرد.

-          -چقد می گیری ؟

-          70 تومن ! تخمیه نه؟ می شه روزی 2300 تومن!

-          اما این تیپ سرکار که 200 چوق بالاس ! حتما 3 ماه حقوقتو جمع کردی  دیگه نه!؟

-          آره پسرم ! جمع کردم !

بعد حرفش تمام نشده هر دو پایش را بلند می کند و می گوید 120 فقط پول اینارو دادم . خوشگله نه؟

-          آره . شبیه چکمه های جوکره !

.

.

.

.

.

می ایستی . دختر دست می دهد .

-          خوش گذشت ... تو منو از یخ زدن نجات دادی .خونمون ته این خیابونه ...

-          بعد کارتی از کیفش بیرون می آورد . کارت خیاطی .

-بگو با سیما کار دارم.

سرت را تکان می دهی، یعنی  باشد.

راه که می افتی ...دخترک در پیچ کوچه گم شده ....

نظرات 4 + ارسال نظر
مهدی یکشنبه 3 دی‌ماه سال 1385 ساعت 13:56 http://vajehekal.blogsky.com

گر بدینسان زیست باید پست من چه بیشرمم اگر فانوس عمرم را به رسوائی نیاویزم . . .

شازده خانوم یکشنبه 3 دی‌ماه سال 1385 ساعت 14:24 http://shazdekhanoom.blogsky.com

خیلی جالب و رئال نوشته بودی.واقعیت جامعه که حتی نویسنده های ما هم از اون فرار میکنن.چندی پیش با یکی از دوستان نویسنده مشغول نقد کتابش بودیم.بهش گفتم تا وقتی که اصرار داری از شخصیت اول داستانت فرشته ای بسازی که توی آسمونها هم پیدا نمیشه خواننده های محدودی داری.اما او به همین خواننده های محدود قناعت کرد.

ستاره دوشنبه 4 دی‌ماه سال 1385 ساعت 13:05

ستاره دوشنبه 4 دی‌ماه سال 1385 ساعت 13:07

بازم سلام نویسنده جون! من اینجا هم یکجورایی دلم سوخت. هنوز که سیاست و ووووووووووووول نکردی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد