ترانه آزادی

روزمره هایی در باب اجتماع و فرهنگ و ...

ترانه آزادی

روزمره هایی در باب اجتماع و فرهنگ و ...

تجربه

اندکی بیش از 2 سال از آغاز به نگارش در این صفحه می گذرد ، شمارنده حاکی از آنست که در این مدت بیش از صد هزار بازدید از این بلاگ صورت گرفته است .
تجربه نگارش در اینترنت { یا به طور خاص وبلاگ نویسی} برای من تجربه ای منحصر به فرد بوده است ، تجربه که به مدد آن توانسته ام برای نگرش به پیرامون زاویه ای تازه بگشایم. به باور من "نوشتن" به نوعی زایش اندیشه ایست که دوران نطفگی آن به سر آمده ، تعبیری که در آن بین نویسنده و نوشتار نوعی پیوند ناگسسته وجود دارد که از رهگذار اثر می توان به اندیشه صاحب آن رهنمون شد. هر چند زندگی در جغرافیای زمانی - مکانی که ما در آن به سر می بریم خود وجوه التزام آوری را بهمراه دارد که شاید گزینش محمل اینترنت برای بسط تفکر به همان دلیل است ، لیکن با همه تحدید ها و تهدید ها که گاه دیواره ها و موانع آن امکان هر گونه جنبشی را از آدمی سلب می کند قائل به این واقعم که اندیشه آنچنان سیال و نافذ است که از هر و سد مانعی هرچند سخت و محکم عبور میکند و این توان را دارد که اگر هم آن مانع را نابود نکند دست کم راه خود را از دل آن سد پیدا کند . به طریق اولی سرنوشت اندیشه های مرداب گونه نیز روشن است ، باورهای دچار رخوت، رجعت و رکود، پایانی جز نیستی ندارند چرا که بشر طالب زایش و تولید است و از مردارگونگی بیزار و گریزان.
به سالهای پشت سر خویش که می نگرم دست کم از دوران نوجوانی خود تصویری وضوح می یابد که یکسره یاد آور رنج وتعب برای کسانی است که بر باورهای دگراندیشانه خود پای فشرده اند.
تاریخ انقیاد تفکر و قلم شاید به همان بلندای تاریخ این دو باشد . از روزی که قلم وسیله ای شد برای بیان عقیده همواره پنجه ای نیز بوده که چون یارای تقابل با آن اندیشه را نداشته به پشتوانه قدرت بازو ،قلم را شکسته و به زعم خویش اندیشه را زندانی کرده است. 
مع الوصف نگاهی هر چند گذرا به هر مقطعی از تاریخ نمایانگر این واقعیت است که تشبث به حذف مخالف برای بقا هرگز تجربه  ای موکول به موفقیت نبوده است . حال آنکه در عصر حاضر و در پیوند با دستاوردهای علمی بشر کار برای کسانی که می کوشند اندیشه های نا صواب خود را به افراد تحت انقیاد خود دیکته کنند دشوار تر وناشدنی تر گشته است . به قول کانت بنیان روشنگری درک اکنون است .
شاید یکی از بزرگترین ضعفهای مردم ما بی خبری از تاریخ است ضعفی که ظاهرا در صاحبان قدرت پر رنگ تر است ، قدرتمندانی که نه تنها از فحوای گذشته بی خبرند بلکه هرگز نمی پندارند که واقعیتهای تاریخی تکرار پذیرند و این تجربه ای  است قرین واقعیت  .
آنان که بی پروا بر طبل زندان و شلاق و اعدام می کوبند ای کاش می دانستند که اسلاف آنان هم به مراتب زندانهای وسیعتری داشته اند و هم بازوی پر توان تری و هم طرفداران وفادارتری، لیکن امروز نه اثری از آنان است نه از قدرتشان . تاریخ کم ندارد کسانی را که مالیخولیای قدرت و جنون خود شیفتگی شان هزاران نفر را به کام مرگ فرستاد . کسانی چون هیتلر که با افکار شوونیستی خود میلیونها تن را مدفون کرد و یا استالین که هر آنکه را بر خلاف حکومت خود می دید انگ جاسوس و خائن می زد و به جوخه ی اعدام می سپرد . یک روز توهم خیانت نویسندگان داشت و یک روز کارگران و روزی دیگر پزشکان...اما دیری نپایید که همان اقماری که استالین خود را پدر معنوی آنان می پنداشت یکی پس از دیگری ساز نافرمانی برداشتند و به آموزه های کمونیسم دستوری پشت پا زدند . از مجارستان و چکسلواکی گرفته تا لهستان و رومانی ...
هر چند مزدوران خورشچف و میراث خوران استالین با زره پوش و کلاشنیکوف بهار پراگ ها را خزان کرده و واتسلاو هاول ها را به زندان ریختند ولی این پایان داستان نبود چرا که اندکی دیرتر رییس حزب کمونیست پایان تاریخ پر طمطراق کمونیسم شوروری را با همه نظامهای اطلاعاتی و همه زندانها و همه تئوریهای فرمایشی اش اعلام کرد و نظام کمونیسم فرو پاشید.
بی شک امروز نیز چون همیشه آرمان آزادی از بطن روشنگری متولد خواهد شد و هر گونه وعده سعادت از هر منبعی فرای ذهن بالنده ی آدمی وعده ای پوچ و بی معناست هر اندیشه ای اگر سودای قدرت دارد و ادعای صحت باید تن عریان خود را در معرض نقادی قرار دهد که اگر جز این باشد سرنوشتش فنا خواهد بود .
غرب به معنای یک نظام فکری و نه یک محدوده جغرافیایی ، اگر امروز مدعی ازادی و پیش قراول دموکراسی است ، همه به این دلیل است که  خود را مفتخر به دیالکتیک با هر نوع نظام فکری می داند .رفاه و پیشرفت در غرب از پس معجزه برون نیامده و در ورای آن اندیشه نهفته است . از یاد نبریم غربی که امروز داعیه قدرت برتر فکری جهان را داراست هرگز فروید ، فوکو ، زیمل ، نیچه و دیگران را به جرم دگر اندیشی به سیاهچاله ها نریخت.